۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

باور رویاهایم مال تو...


هیچ گاه از من نخواه که تنهایی هایم را با تو تقسیم کنم، من هرگز تنهایی این شب هایم را با تو تقسیم نخواهم کرد، مبادا که تو هم تنها شوی. عمق این تنهایی من از تاریکی شب فراتر است. تو در آن غرق می شوی. غم من مثل پیچک به در خانه ی وجودت می افتد.اشک هایم شیرینی آن زندگی بی دغدغه را شور می کند.پس من همیشه تنها خواهم ماند ولی تو  تنها نمان.زندگی، شماره ی نفس های ما نیست، زندگی شکستن بت تنهاییست.زندگی کن، بخند، عاشقی کن. ولی... در این میان یادی از من نکن. من در این ظلمت شب خواهم ماند تا شاید ستاره ای را از خاموشی باز دارم. شاید آن ستاره نور به چشمانم بتاباند و آسمان دلم آفتابی شود.شاید آن روز تو نور را در چشم هایم ببینی و تمام اشک هایی که پشت لبخندهایم پنهان کرده ام. شاید هم...،من از این ظلمت نمی ترسم و تو از نترسیدن من از ظلمت، می ترسی. من تنهایی هایم را هرگز به تو نخواهم داد ولی باور رویاهایم مال تو.
تانیا، ۱۷ جون ۲۰۱۱ 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر